من به آب و نان اگر چون بیغمان می زیستم


بی محبت کافرم گر یک زمان می زیستم

زنده از یاد حقم من ورنه در این خاکدان


صد کفن پوسانده بودم گر به جان می زیستم

مرگ بر من زندگانی راگواراکرده بود


دربهاران من به امید خزان می زیستم

گر نمی شد پرده چشم جهان بین بیخودی


من چسان در وحشت آباد جهان می زیستم

حاصلم از زندگی چون شمع اشک وآه بود


من درین محفل برای دیگران می زیستم

خنده می آمد مرا چون گل بر اوضاع جهان


با لب خندان اگر در گلستان می زیستم

بر سمندر آتش سوزان بود آب حیات


من به دوزخ در بهشت جاودان می زیستم

گر ز کاوش خانه خود می رسانیدم به آب


چون خضر من هم به عمر جاودان می زیستم

ماهی بی آب در خشکی چشان غلطد به خاک


دور ازان جان جهان صائب چنان می زیستم